آن لحظه / که بی امان به تو می اندیشیدم / حجمی سخت درهم تنیده از نیستی باد و خاک / بر پراکندگی ام فرو آمد / چون گردبادی که تنگ در آغوشم بگیرد / و من / در سیاهی جذاب بی سرانجامش گم شدم / انگار که با درخشش صاعقه رفته باشی / و با صدای رعد آمده باشی / مرگی از پیش / تولدی در پس / اینچنین بر آزردگی زمان چیره شدم ،

 

ابراهیم روی لبه نازک جدول سیمانی کنار جاده نشسته بود و به شادی بوته های خار آنطرف دیوار توری فی نگاه میکرد که تمام دشت را میدویدند و خودشان را به آن کوه روبرو میرساندند دستی بر دامنه اش میزدند و باز سرخوشانه برمی گشتند سر جای اولشان

 


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها